Hana`s Mind 🍃

ساخت وبلاگ
نشستم روی صندلی و پاهام روی تخته،چایی سرد شده ام کنار چندتا نقل روی میز کنار کاغذای b3 منتظر وایساده که خالی بشه توی سینک ظرفشویی. کاغذای b3 منتظرن که برم و شیت بیان معماری فردا رو روشون بکشم. کاغذایی که بعید میدونم چیز خوبی از توشون دربیاد و بنی اسدی دوباره باید تخریبم کنه! بعید میدونم این ترم نمره خوبی بیارم. یه حال بدی ام،دلم میخواد گریه کنم ولی به خودم قول دادم تا روز تولدم گریه نکنم. این روزا بیشتر از هرچیزی به مادر شدن فکر میکنم و مادر شدن شده هدف اول زندگیم ! چیزی که حس میکنم اگر بهش برسم رستگار میشم و رسالتم توی این زندگی بزرگ کردن فرزندمه. درگیر کلی حس عجیب و غریب درباره خودم و زندگی و درسمم! درگیر کلی سوال از دیگران ! مثلا دلم میخواد برم از s بپرسم چرا پروفایلت مشکیه؟ وضعیت کشور هر روز ناامید تر از دیروزم میکنه و به فردا امیدوارتر! درونم خشمه و بس ! خشم از قاتل نیکا و مهسا و حدیث و کیان و...ولی ماه همیشه پشت ابر نمیمونه! قاتل مجازات میشه ولی حیف که حق به حقدار نمیرسه! دلم میخواد فریاد بزنم نمیخوام سکوت کنم!P میگه اینقدر غصه نخور! سهم تو ازین روزا همین کارای کوچیکته! گفتم وقتی آزادی بیاد من خودمو لایقش نمیدونم چون کاری نکردم! گفت این حرفو نزن توهم دختر ایرانی!اره من دختر ایرانم و تا روزی که مادرم آزاد شه زنده میمونم. دارم حل میشم بین ساعتا و روزایی که میگذرن ولی برای من قفل شدن ! دریغ از ذره ای پیشرفت ! دریغ از ذره ای که دلم به خودم خوش بشه و بگم آقااااا من تونستم! دلم روشنایی میخواد بین انبوه تاریکی های زندگیم! دلم روشنایی میخواد بین انبوه تاریکی قلبم. قلب سردی که اجازه دادم سیاهیی درونم کنترلشو به دست بگیره ولی بلد نیست و روشنایی درونم میاد بهش میگه بده من اصلا Hana`s Mind 🍃...ادامه مطلب
ما را در سایت Hana`s Mind 🍃 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hanaeeiii بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:09

ولی هرچی فکر میکنم من مثل اونا نیستم! من مثل خیلیای دیگه نیستم و این تفاوت گاهی وقتا قشنگه و گاهی وقتا سخت چون همیشه اونا پسندیده شدنی ترن! من مثل بقیه دخترا داف نیستم! هفت قلم آرایش نمیکنم من همینم که هستم با یه کرم پودر ساده و رژ لب فقط چون لبام خیلی بی رنگه،من همینطوری خودمو دوست دارم، همینطوری احساس میکنم خیلی دخترونه ترم :) من دلم میخواد باهات کیلومترها قدم بزنم،باهات حرف بزنم،گوشه خیابون بشینم باهات آدمارو نگاه کنم بعد باهم زندگی شونو حدس بزنیم.من میخوام باهم بریم توی خیابون دانشگاه اونجایی که اون جدول لی لی هست باهم لی لی بازی کنیم.من دلم میخواد باهم بی خودی به همه چیزا بخندیم و نفسمون از شدت خنده به چیزای الکی بند بیاد! من دوست دارم شیرشکلاتی بگیریم بریم ته کوچه امیر پرویز حرف بزنیم و بخندیم :)من دلم میخواد برات غذا درست کنم، دلم میخواد برات کیک بپزم و قیافه تو موقع خورذنش تماشا کنم :) من دلم میخواد همش بغلت کنم و همش بهت بگم چقدر دوست دارم!من میخوام برات شعر از مولانا و فروغ و سیمین و شاملو بخونم :) من میخوام برات آهنگ بخونم اصلا دلم میخواد مخاطب همه آهنگام تو باشی و من هی دورت بگردم.من میخوام ازت مواظبت کنم،میخوام نگرانت باشم،میخوام باهات بخندم،میخوام باهات گریه کنم!میخوام تمام مکان های مورد علاقه خودم و خودتو باهات بگردم.میخوام برات کتاب بخونم،میخوام درباره همه چی باهات حرف بزنم،درباره کتاب ،آهنگ،کارت،کارم همه چی :)من دلم میخواد همه چیو برات توضیح بدم !من دلم میخواد سرتو بذاری روی پام چشاتو ببندی دست کنم توی موهات و برات شعر بخونم!من دلم میخواد برات بنویسم،دلم میخواد برات شعر بگم...دلم میخواد تو ساعت ها حرف بزنی و خیره شم به چشمات :) دلم هزار و یک چیز میخواد که با Hana`s Mind 🍃...ادامه مطلب
ما را در سایت Hana`s Mind 🍃 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hanaeeiii بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:09

مسافرین پرواز 1381 به مقصد جزیره مرگ موتور هواپیما از کار افتاده و نزدیک به سقوطیم. درد میپیچه توی تنم،مغزم بین زمین و هوا معلقه.چیشد یهو؟ یادمه که سال 1381 سوار این هواپیمای کوفتی شدم،همه چیز داشت به سمت جزیره مرگ حرکت میکرد. همه چیز نرمال بود،شایدم آنرمال بود و ما فقط عادت کرده بودیم به یکسان بودنش!بدنم درد میکنه! چرا هواپیما سقوط کرد!؟ اصلا اینجا کجاست!؟ هواپیما تیکه پاره شده ولی من متلاشی نشدم فقط یکم خراش همه جای بدنم هست.دستام خونیه. با ترس دنبال پسری میگردم که توی هواپیما کنارم نشسته بود. چند متر اونورتر هنوز بیهوش بود شایدم مرده بود،نبضش آروم میزد. _به وقتش خودش بیدار میشه.+اینجا کجاست؟ چیشده؟_وقتت سر رسیده باید رها کنی و بری.+کجا برم؟ چیو رها کنم!؟_هرچی تا اینجا گذشته رو باید رها کنی و ازون در رد بشی وقتت سر رسیده باید ادامه راه رو تنهایی بری! +اون در به کجا باز میشه؟_به دنیایی که توی این 20 سال گذشته توی واقعیت مجازی توی هواپیما دیدی.+ولی اونجا خیلی ترسناک بود اونجا همش ظلم بود اونجا من میخواستم بمیرم! اونجا همه چیز خیلی بد بود،نه نمیخوام برم اونجا._ولی وقتت سررسیده باید بری! همه کسایی که اینجا خوابیدن زمانش که برسه بلند میشن و از در رد میشن شاید توی دنیای واقعی دوباره ببینیشون.در باز شده،اونطرف یه اتاق میبینم،همون اتاقی که توی واقعیت مجازی توش زندگی میکردم.با همون اشعار و حال وهوایی که خودم اضافه کرده بودم.باید برم این دنیا کم کم داره محو میشه.رو میکنم به مسافرین سال 1381 همه اونایی که بعد از من پا به هواپیما گذاشته بودن،زیر لب گفتم اون طرف میبینمتون. Hana`s Mind 🍃...ادامه مطلب
ما را در سایت Hana`s Mind 🍃 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hanaeeiii بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:09