نشستم روی صندلی و پاهام روی تخته،چایی سرد شده ام کنار چندتا نقل روی میز کنار کاغذای b3 منتظر وایساده که خالی بشه توی سینک ظرفشویی. کاغذای b3 منتظرن که برم و شیت بیان معماری فردا رو روشون بکشم. کاغذایی که بعید میدونم چیز خوبی از توشون دربیاد و بنی اسدی دوباره باید تخریبم کنه! بعید میدونم این ترم نمره خوبی بیارم. یه حال بدی ام،دلم میخواد گریه کنم ولی به خودم قول دادم تا روز تولدم گریه نکنم. این روزا بیشتر از هرچیزی به مادر شدن فکر میکنم و مادر شدن شده هدف اول زندگیم ! چیزی که حس میکنم اگر بهش برسم رستگار میشم و رسالتم توی این زندگی بزرگ کردن فرزندمه. درگیر کلی حس عجیب و غریب درباره خودم و زندگی و درسمم! درگیر کلی سوال از دیگران ! مثلا دلم میخواد برم از s بپرسم چرا پروفایلت مشکیه؟ وضعیت کشور هر روز ناامید تر از دیروزم میکنه و به فردا امیدوارتر! درونم خشمه و بس ! خشم از قاتل نیکا و مهسا و حدیث و کیان و...ولی ماه همیشه پشت ابر نمیمونه! قاتل مجازات میشه ولی حیف که حق به حقدار نمیرسه! دلم میخواد فریاد بزنم نمیخوام سکوت کنم!P میگه اینقدر غصه نخور! سهم تو ازین روزا همین کارای کوچیکته! گفتم وقتی آزادی بیاد من خودمو لایقش نمیدونم چون کاری نکردم! گفت این حرفو نزن توهم دختر ایرانی!اره من دختر ایرانم و تا روزی که مادرم آزاد شه زنده میمونم.
دارم حل میشم بین ساعتا و روزایی که میگذرن ولی برای من قفل شدن ! دریغ از ذره ای پیشرفت ! دریغ از ذره ای که دلم به خودم خوش بشه و بگم آقااااا من تونستم! دلم روشنایی میخواد بین انبوه تاریکی های زندگیم! دلم روشنایی میخواد بین انبوه تاریکی قلبم. قلب سردی که اجازه دادم سیاهیی درونم کنترلشو به دست بگیره ولی بلد نیست و روشنایی درونم میاد بهش میگه بده من اصلا Hana`s Mind 🍃...
ادامه مطلبما را در سایت Hana`s Mind 🍃 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hanaeeiii بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:09